سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پـــرواز بــه یــجــای دیــگــه

من کافرم...

به نام خدای راستگویان...(راستش را بگو اگر چه به ضررت باشد)...

اول از هرچیز اینو بگم که نمیدونم این نوشته م رو میذارم تو وبم یا نه نمیدونم سیو میکنمش یا

حذف میکنم،آخه همیشه هروقت که میخوام واسه وبم بنویسم،دو روز قبل راجب متن م فکر میکنم

و بعد مینویسمش و گاهی پش اومده که 3ساعت طول کشیده نوشتنم ولی عین دیوونه ها بعد از

اتمام تایپ کردنم ورداشتم حذفش کردم!! چون گاهی اوقات زیادی احساساتی میشم و کنترلم از

دستم خارج میشه و بعدا وقتی که متن م میخونم میبینم که اگه اینو بذارم وبم بــــاز فیلتر میشم

ماجرا برمیگرده به چند هفته قبل که 2تا از کاربرای پارسی بلاگ اومده بودن وب من و مطالبم

رو خونده بودن و خیلی اسلام اسلام...میکردن،یکیشون بهم گفت :تو کافری و اون یکی هم گفت:

شیطان پرست عوضی و... گفت از استاد بی شعوری چون علی شریعتی،شاگردی مثل شما هم زیادیه

 و هرچی بلد بودگفت، اون روز از حرفای اونــا ناراحت نشدم اصــلا اونـارو آدم حـساب نکردم

تا حرفشونم روم اثر بذاره، چون به قول یه نفر که حرفاش رو خیلی دوس دارم:تو کشوری مثل ایران

اگه دیدی عده ای بهت تهمت میزنن و واست پاپوش درست میکنن،خوشحال باش و مصمّم که انقدر به

 هدف والای خودت نزدیک شدی که کارای تو واسشون مهم شده...!دیشب داشــتم برای هزارمین بار

کارتون سینمایی "خوش قدم" رو نگاه میکردم تو شبکه ی نمایش یهو گریه م گرفت،یاد اهداف و

افکار خودم افتادم یاد ترس و تنهایی های خودم افتادم؛آره من یه کافرم چون حقیقت رو مینویسم

من یه کافرم که نمیتونم ببینم و نگم،چون مــــــثل اطرافیانم به فکر خودم نیستم،من کافرم چون

 فشن میکنم،من کافرم چون سه تیغ میکنم،من کافرم چون با دختر حرف زدم، من کافرم چون ریش

نمیذارم... خداییش تنها درد وطن ما حرف زدن با دختره؟؟؟؟حرف زدن با جنس مخالفه؟؟؟؟؟؟؟

خب آره که گناهه ولی منه 17ساله اگه 10سال قبل تو کلاس اول ابتدایی بادخترا همکلاس میشدم

و رفته رفته بزرگ میشدیم،مطــــمئنا وقتی که 15-16-17 ساله میشدم عین آدمای عقده ای

نمیرفتم سراغ دوس دختر پیدا کردن...درسته؟؟ من یه کافرم چون زور نمیگم و نمیخوام زیر

زور برم...! یکی از عزیزان که نسبتا خاطرش برام عزیزه (البته همونطور که میدونین من

دیگه حتی به پدر خودمم اعتماد ندارم چه برسه به غریبه) بهم گفته که شایان خیــــــــلی آدم

غمگینی هستی و همیشه تو خودتی و وبلاگتم متقابلا عین خودت غمگینه ولی من تو 2جــمله

جوابش رو میخوام بدم

1)غمگینم از جهت عاطفی چون :

عـــــشـق مارا میـمیراند تا دوباره زنده ی مان کـند پس اگر به گــــذشـته ات کـمی فـکر کـنی

چــیزی جـز سـکوت برایـت نـمیماند... با سـکوت مـیتوانی بـــه تمام نداشــــته هایت برســـی

2)غمگینم از جهت فلسفی چون:

من یه جـــــــوان ایـــرانی ام غـیرت دارم ، مــثل بـــعـضـیا  نیــــســتـم کـه قـــیــــمــــت دارن

واسه همینه که چه تو باشگاه چه تو کلاس چه تو حیاط مدرسه چه تو مغازه و خونه.همیشه

تو خودمم و اطرافیانم فکر میکنن یه جوری م و بیخیال همه چیزم ، تو کلاس اکثرا حرفام رو

مسخره میکنن و همیشه بلافاصله بعد ازین که معلم آزاد باش تو کلاس اعلام میکنه بعد از

درس همه دور هم جمع میشن و با موبایل گیم بازی میکنن ولی من یه گوشه دفتر به دست

فقط و فقط و فقط مینویسم... چون تنها با نوشتن آروم میگیرم ...

 به نظر من آدم بایستی عین بهلول داننده باشه... چون تو این زمونه تنها راه

وصال به عشقم(وطن) جنون هستش و بایستی خودت رو به بیخیالی بزنی...

دکترشریعتی: من میخواستم در رود خروشان،خلاف  جـــــریان آب حـــرکت کنم و

ماهیانی را نجات دهم غافل از آن که این رود خودش صیـّاد همه ی ماهیان خود بود...

 پس لال میمانم تا با سکوت بلند ترین فریاد هارا سر دهم، و اگر نتوانم خود را بالا

کشم،همانند سیبی میشوم تا با افتادم اندیشه ای را بالا کشم...


نوشته شده در پنج شنبه 91/9/30ساعت 8:3 عصر توسط mohammadshayan1 نظرات ( ) |


Design By : Pichak